سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

بميرم واسه دختريم كه كلي اشك ريخت :(

  واقعا همه چيز ميتونه در عرض چند دقيقه به هم بريزه و شبي كه قرار بود به يك شب خوب و عالي واسه دخترم تبديل بشه و كلي خاطره انگيز بشه ، تبديل شد به بدترين شبي كه بعد از چهل روزگيت يادم مياد. درست حدود سه عات بي وفقه گريه كردي. گريه كه چه عرض كنم، جيغ و ضجه بود بيشتر. انگار تو تنت سوزن فرو ميكردن. اميدوارم ديگه چنين حالتي واست تكرار نشه. دوست داشتم تو تولد دنيا كلي برقصي و شاد باشي كه نشد. حالا كه بخير گذشت ، به قول بابا تجربه مون كلي بيشتر شد. قبلا ميخواستيم بريم بيرون واست تو كيفت لباس و پستونك و پوشك ميگذاشتم ، از اين به بعد سه تا چيز اساسي هم اضافه ميشه : 1. هربال ميكسچر 2. عرق نعنا 3. پارافين خوراكي   ...
9 دی 1391

ماماني هر دو رو بده :)

ديشب داشتم حلقه ام رو دستم ميكردم ببينم هنوز واسم تنگ هست يا نه . به بابا حسيني گفتم ، دخترم وقتي _ ان شاءالله _ عروس شد حلقه ام رو بدم بهش، ديدم بابايي حرفي نزد، فكر كنم خيلي راضي نبود. گفتم پس حالا يك چند دقيقه اي دستت كن ، تا ديگه بعدا دلت نخواد كلي ذوق كردي و چون كمي هم سرد بود هي باهاش ور ميرفتي. نميدوني چه پزي هم دادي . بعدش كم كم فكر كنم خواستي صاحب هر دوتاش بشي گفتي : ماماني هر دو بده ديگه قربون لوس كيجاي خودم برم من باشه دوتاش رو بگير اِ اِ لالا كردي هم ولشون نميكني ماهي ...
7 دی 1391

گريه ات رو بخورم !

وقتي لب هات رو كج ميكني ، خوردني ميشي ، ماماني نميدونه بايد ساكتت كنه يا اينكه همونجا بخورتت كه تموم شي . خوب نه!نه ! سلناي من گناه داره ! فقط بزار اول ماماني يكم نيگا كنم  و كلي ذوقت كنم ، حالا به آروم كردن هم ميرسيم ! آقوم آقوم نكنه ديگه ! اومدم ماهي! اومدم! ...
7 دی 1391

لپت رو بيار بوس كنم

    دختر گلم وقتي خوابه ، انگاري كه 100 تا فرشته اومدن دوره اش كردن و واسش لالايي ميخونن. ناز و خسته و راحت ميخوابه. وقتيم كه  چشماي تيله ايت رو باز ميكني ، هزار ستاره توش برق ميزنن . كه از آسمان زيباترين شبهاي پر ستاره هم خوشگل ترن. بيرون بارون مي باره و  دختر گلم تو تختش زير پتوي نرمش آروم خوابيده... يواش ساعت ديواري .... بيدار نشه قناريم ....       ...
7 دی 1391

واي از دست اين ماهك :)

  ديروز كلي با بابايي و ماماني خنديدي . البته چون كمي  قلقلكي هم هستي ،وقتي  شكمت رو تو بازي كمي تكون داديم واسه اولين بار با صداي بلند خنديدي. البته هنرهاي دختريم زيادتر شده حالا وقتي پتوش ته تشك بازي اش جمع ميشه اونقدر پاهاش رو تكون ميده كه بتونه صداي آويزهاي تشك رو دربياره. (از همه بيشتر هم نيلو رو دوست داري و  از لبخندش كلي ذوق ميكني) اما... اما ... ديروز بردمت مركز بهداشت ، وزنت بود 5900 خيلي تپلي نشده بودي. و خانم ماما گفت واي به دخترت پستونك نده بخوره. حالا خبر نداره كافيه يك ثانيه سلنا خانم رو رها كني كه دو تا انگشتش رو بكنه تو دهنش، كه البته ممكنه گاهي اوقات تا ته حلقش هم بره كه اولش عق ميزنه و بعدش غ...
4 دی 1391

90 روزگيت مبارك

دختر قشنگم دوستت دارم هزارتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هميشه سالم و سلامت باشي الان كه دارم واست مينويسم ، به عادت جديدت دستت رو گذاشتي رو صورتت و لالا كردي قربون دختر قشنگ برم ...
4 دی 1391

دست كوچولو؛ پا كوچولو :)

واي ببين دستام چيقدر كوچولون، البته وقتي تو دست مامان و بابايي هستن ديگه غمي نيست و كلي قدرت دارم دست تو دست مامان سما   دست تو دست بابايي   و حالا باهمه با هم هوراااااااااااااااااااااااااا   ...
4 دی 1391